تارک سر: فرق، تار سر که راهی است میان موی سر. (منتهی الارب). مفرق، تار سر که فرق جای موی سر است. (منتهی الارب). قبض،بزرگ شدن سر یا تار سر. (منتهی الارب). قلۀ تار سر مردم. (منتهی الارب). رجوع به تار (مخفف تارک) شود
تارک سر: فرق، تار سر که راهی است میان موی سر. (منتهی الارب). مفرق، تار سر که فرق جای موی سر است. (منتهی الارب). قبض،بزرگ شدن سر یا تار سر. (منتهی الارب). قلۀ تار سر مردم. (منتهی الارب). رجوع به تار (مخفف تارک) شود
دهی است از دهستان سیاهکلرود بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری رودسر، و 2 هزارگزی جنوب راه شوسۀ رودسر به شهسوار. جلگله ای، و هوای آن معتدل و مرطوب ومالاریائی، و آب آن از مرساررود، و محصول آن برنج و لبنیات است، 75 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری اشتغال دارند. راه آن مالرو است. این ده از دو محلۀبالا و پائین تشکیل شده، اکثر سکنه تابستان به ییلاق جواهردشت میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است از دهستان سیاهکلرود بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری رودسر، و 2 هزارگزی جنوب راه شوسۀ رودسر به شهسوار. جلگله ای، و هوای آن معتدل و مرطوب ومالاریائی، و آب آن از مرساررود، و محصول آن برنج و لبنیات است، 75 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری اشتغال دارند. راه آن مالرو است. این ده از دو محلۀبالا و پائین تشکیل شده، اکثر سکنه تابستان به ییلاق جواهردشت میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
تیره مغز. تیره رای. تیره خرد: کیست میرالشعرا گوئی و هم گوئی من نام خود خود نهی ای تیره سر و تیره ضمیر. سوزنی. ، سیاه سر. که سری تیره و سیاه دارد: زردی در آفتاب بقای حسود شاه از سیر تیره سر قلم زردفام تست. سوزنی. رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
تیره مغز. تیره رای. تیره خرد: کیست میرالشعرا گوئی و هم گوئی من نام خود خود نهی ای تیره سر و تیره ضمیر. سوزنی. ، سیاه سر. که سری تیره و سیاه دارد: زردی در آفتاب بقای حسود شاه از سیر تیره سر قلم زردفام تست. سوزنی. رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
که تارک فرق سر را ساید. آنچه با تارک تماس گیرد (مانند تیغ). کوبندۀ تارک. خردکننده تارک. سوراخ کننده تارک: داد دختر بمحرمی پیغام تا بگوید بشاه نیکونام که شنیدم که در جریدۀ جهد پادشا را درست باشد عهد چون بهنگام تیغ تارک سای شرط خویش آورید شاه بجای با سری کو بتاج شد درخورد عهد خود را درست باید کرد صد سر از تیغ تیز یافت گزند گو یکی سر بتاج باش بلند. نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 287)
که تارک فرق سر را ساید. آنچه با تارک تماس گیرد (مانند تیغ). کوبندۀ تارک. خردکننده تارک. سوراخ کننده تارک: داد دختر بمحرمی پیغام تا بگوید بشاه نیکونام که شنیدم که در جریدۀ جهد پادشا را درست باشد عهد چون بهنگام تیغ تارک سای شرط خویش آورید شاه بجای با سری کو بتاج شد درخورد عهد خود را درست باید کرد صد سر از تیغ تیز یافت گزند گو یکی سر بتاج باش بلند. نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 287)
دهی جزء دهستان اوشیان بخش رودسر شهرستان لاهیجان، در سی ودو هزارگزی جنوب خاوری رودسر، سر راه شوسۀ رودسر به شهسوار کنار دریا جلگه، معتدل، مرطوب. آب آن از نهر مایده، محصول آنجا برنج و مرکبات و چای، شغل اهالی زراعت، راه آن شوسه است و 25 باب دکان و ماشین برنج کوبی و مالش چای دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2). و رجوع به فهرست سفرنامۀ مازندران رابینو شود
دهی جزء دهستان اوشیان بخش رودسر شهرستان لاهیجان، در سی ودو هزارگزی جنوب خاوری رودسر، سر راه شوسۀ رودسر به شهسوار کنار دریا جلگه، معتدل، مرطوب. آب آن از نهر مایده، محصول آنجا برنج و مرکبات و چای، شغل اهالی زراعت، راه آن شوسه است و 25 باب دکان و ماشین برنج کوبی و مالش چای دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2). و رجوع به فهرست سفرنامۀ مازندران رابینو شود
سخت تر. سیاه تر. تیره تر: سخن دارد از موی باریکتر ترا دل ز آهن نه تاریک تر. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 1831). بقیصر خزر بود نزدیکتر وزیشان بدش روزتاریکتر. فردوسی (ایضاً ج 6 ص 1481). چو تاریکتر شد شب اسفندیار بپوشید نو جامۀ کارزار. فردوسی (ایضاً ج 6 ص 1618). بکژّی ترا راه تاریک تر سوی راستی راه باریک تر. فردوسی (ایضاً ج 8 ص 2312)
سخت تر. سیاه تر. تیره تر: سخن دارد از موی باریکتر ترا دل ز آهن نه تاریک تر. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 1831). بقیصر خزر بود نزدیکتر وزیشان بُدش روزتاریکتر. فردوسی (ایضاً ج 6 ص 1481). چو تاریکتر شد شب اسفندیار بپوشید نو جامۀ کارزار. فردوسی (ایضاً ج 6 ص 1618). بکژّی ترا راه تاریک تر سوی راستی راه باریک تر. فردوسی (ایضاً ج 8 ص 2312)